رایان و اولین حضورش در مراسم نذری اربعین
اونروز رایان حسابی حوصلش سر رفته بود و هی میگفت چیکار کنم چیکار نکنم حوصلم سر رفته مامانشو صدا زد و گفت مامانی امروز جایی نمیریم حوصلم سر رفته مامانش گفت خونه بابا بزرگت امروز نذری دارن میریم اونجا رایان گفت اوا چرا زودتر نگفتی تا خودمو حاضر کنم اونم شال و کلاه کرد و رفت خونه بابا بزرگش دید که بله چه خبره اینجا همه دارن کار میکنن و سرشون شلوغه و هیچکی با اون کاری نداره رایان هم واسه خودش شروع کرد به آواز خوندن واسه خودش گیتار میزد یا شیپور میزد واسه خودش خلاصه هی میزد و میرقصید همش هم ا...
نویسنده :
رایان
2:20